مطالب و دروس پیرامون پایه نهم حلی1

هر مطلب یا جزوه یا برگه‌ای را لازم دارید کافی است اطلاع دهید تا برایتان بگذارم.

مطالب و دروس پیرامون پایه نهم حلی1

هر مطلب یا جزوه یا برگه‌ای را لازم دارید کافی است اطلاع دهید تا برایتان بگذارم.

...

بایگانی

داستان نصرالدین و گدا

يكشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۶ ب.ظ

روزی نصرالدین در بالاخانه بود که صدای در خانه بلند شد.اواز بالا پرسید:کیست؟کسی که در می زد، گفت بی زحمت بیایید پایین در را باز کنید.نصرالدین پایین آمد و در را باز کرد . چشمش به گدایی افتاد که گفت: محض رضای خدا یک لقمه نان به من بده. نصرالدین گفت: با من بیا بالا. مرد فقیر به دنبال او از پله ها بالا رفت، چون به بالاخانه رسیدند نصرالدین گفت: خدا بدهد، چیزی ندارم. گدا گفت: خوب مرد حسابی تو که نمی خواستی چیزی به من بدهی چرا همان پایین به من نگفتی و از این همه پله مرا بالا آوردی!؟ نصرالدین گفت: تو که چیزی می خواستی ، چرا از همان پایین نگفتی و مرا تا دم در کشاندی؟!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.