داستان ادعای عالم بودن
يكشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۳ ب.ظ
شخصی که ادعای معلومات بسیار داشت روزی در مجلسی که نصرالدین هم آن جا بود داد سخن می داد و اظهار وجود می کرد و خود را برتر از همه می پنداشت. نصرالدین که از دست لاف و گزاف او به تنگ آمده بود پرسید: این معلومات را از کجا فرا گرفته ای؟ آن مرد گفت: از کتاب های بسیاری که مطالعه کرده ام. نصرالدین گفت: مثلا" چند کتاب خوانده ای ؟ آن شخص گفت:به قدر موهای سرم.نصرالدین که می دانست آن شخص کچل است و حتی یک تار مو هم به سر ندارد ، ذربینی از جیب در آورد و بعد از برداشتن کلاه او ذربین را روی کله بی موی او گرفت و پس از دقت بسیار گفت: معلومات آقا هم معلوم شد چقدر است!!
۹۴/۰۹/۰۱
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.